رویداد بیتاک نهم با حضور متخصصان حوزههای مختلف و علاقهمندان به ترندهای آینده با تمرکز بر مفهوم درآمد پایه جهانی یا همان UBI برگزار شد. در بخش اول این رویداد در بحثی که حسن اعمایی، دانشجوی دکتری جامعهشناسی سیاسی دانشگاه تهران درباره مفهوم UBI ارائه کرد، سازوکارها، فرایندها، چالشها و راهکارهای این مفهوم تشریح شد.
در بخش دوم این رویداد متخصصان میانرشتهای در حوزههایی چون مدیریت، کسبوکار، جامعهشناسی و رمزارزها و بلاکچین به طرح سؤالات و ابهامات خود در خصوص مفهوم درآمد پایه جهانی پرداختند و با یکدیگر از فرصتها و چالشهای این مفهوم گفتند. گزیدهای از ارائه اصلی این رویداد و بحثهای متعاقب آن در ادامه میآید.
لازم به ذکر است بیتاک رویدادی است درباره آینده و تغییرات آنکه هر دو هفته یکبار برگزار میشود و در آن متخصصان، پژوهشگران و فعالان کسبوکاری حوزههای مختلف درباره روندها و تحولات نوآوریها و فناوریهای آینده صحبت میکنند.
ایده UBI چه میگوید؟
ایده درآمد پایه جهانی (Universal Basic Income) است. این ایده دارای جنبههای مختلف حقوقی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی است و به انقلاب فناوری نیز مرتبط است. شاید در وهلۀ اول به نظر برسد که ایدۀ درآمد پایه جهانی معنایی تخیلی و آرمانشهری دارد؛ اما مطالعات نشان میدهد که این ایده دارای ماهیت عملی است.
میتوان به تعبیری برای درک ماهیت این ایده گفت درآمد پایه جهانی مانند یک نوع سیاستگذاری رفاهی است که در قالب آن، مثلاً یک دولت به همۀ شهروندان ساکن یک کشور به طور منظم، بدون قید و شرط و فارغ از درآمدهای خودشان، مبلغی را به صورت ماهانه یا سالانه اهدا میکند. این مبلغ اعطاشده باید نیازهای اساسی فرد را برطرف کند. البته دراینباره، باید مفهوم نیازهای اساسی تعریف شود.
درآمد پایه جهانی ویژگیهایی دارد. نخستین ویژگی جهانی بودن آن است؛ یعنی این مبلغ به همه داده میشود، فارغ از آنکه فرد چه منبع درآمدی دارد یا متعلق به کدام دهک است. دومین ویژگی پرداخت سالانه یا ماهانۀ آن است. ویژگی سوم پرداخت آن به صورت پول نقد است؛ یعنی این درآمد در قالب یک بودجۀ شخصی است که فرد خودش برای هزینهکردن آن تصمیم میگیرد.
چهارمین ویژگی غیرمشروطبودنش است و فرد برای دریافت آن لازم نیست کاری انجام دهد. ویژگی پنجم تعلقگرفتن آن به فرد است، نه خانواده؛ و شرط آن بلوغ سنی اوست (معمولاً ۱۸ سال به بالا).
به نظر میرسد که این ویژگیها تحقق درآمد پایه جهانی را غیرعملی و آن را به رویکردی فانتزی تبدیل میکند. همچنین به نظر میرسد که سیاست درآمد پایه جهانی طرفدار چندانی بین سیاستگذاران سیاسی و اقتصادی نداشته باشد؛ اما اینگونه نیست!
ایدهای قدیمی که میخواهند نو شود
گفته میشود که ایده درآمد پایه جهانی نخستین بار در کتاب آرمانشهر توماس مور مطرح شده است. البته در این کتاب عیناً به این مفهوم اشاره نشده است؛ اما ایدهای شبیه به آن در این قالب مطرحشده که دولت برای رفع نیازهای شهروندان باید به آنها پولی را پرداخت کند.
میلتون فریدمن (Milton Friedman)، اقتصاددان راستگرا، در سال ۱۹۶۲ ایدۀ مالیات منفی بر درآمد (negative income tax) را مطرح کرد که شبیه به مفهوم درآمد پایه جهانی بود؛ یعنی حداقلی از دستمزد تعیین شود و اگر فردی دستمزد پایینتر از این حداقل تعیینشده داشت، مابهالتفاوت آن را دولت به فرد پرداخت کند.
اسلاوی ژیژک (Slavoj Žižek)، جامعهشناس و فیلسوف مشهور، نیز پشتیبان این ایده است. اندرو یانگ (Andrew Yang) نیز که یک سیاستمدار تایوانی-آمریکایی است و در انتخابات مقدماتی دموکراتها شرکت کرد، این ایده را به عنوان شعار اصلی خود مطرح نمود.
ایلان ماسک (Elon Musk) نیز حامی این ایده است. مارتین لوترکینگ، استیون هاوکینگ و … نیز به نوبه خود این ایده را مطرح و از آن پشتیبانی کردهاند. این وسعت حمایت از یک ایده، به آن اعتبار میبخشد و آن را به یک ایدۀ جهانی تبدیل کرده است. حتی گفته میشود که این رویکرد راهی سرمایهدارانه به سوی کمونیسم است.
ایده درآمد پایه جهانی سه هدف اصلی دارد:
- ریشهکن کردن فقر مطلق؛ به ویژه در کشورهای در حال توسعه
- کاهش ساعات کاری؛ به ویژه در کشورهایی مانند ژاپن که ساعات کاری زیاد است. گفته میشود وقتی نیازهای اساسی افراد برطرف شود، نیازی به ساعات کار زیاد نیست
- معنای اجتماعی کار؛ اجرای این ایده موجب میشود که بسیاری از افراد مستعد که در کارهای نامرتبط فعالیت دارند تا نیازهای اساسی خود را برطرف کنند، به مشاغل مورد علاقۀ خود روی آورند.
اتوماسیون و ارتباط آن با درآمد پایه جهانی
یکی از روندهایی که به مطرحشدن ایده درآمد پایه جهانی در عرصه عمومی کمک کرد، ماشینی شدن یا اتوماسیون کار بود. ما پیش از این هم با اتوماسیون کار مواجه بودیم؛ مثلاً در حوزۀ کشاورزی اتوماسیون از قرن نوزدهم آغاز شده است؛ اما به نظر میرسد که تغییرات پارادایمی وسیعی در این زمینه رخ داده، مانند روباتیک، هوش مصنوعی و غیره. ب
خش خصوصی مایل است که به این اتوماسیون روی آورد و دولت نمیتواند در این زمینه مداخله کند. چون به دلیل افزایش سرعت و کاهش هزینۀ نیروی کار سود بالایی در این تغییر نهفته است و به همین دلیل سرمایهدار به آن گرایش دارد.
پیشبینی میشود که در دهههای آتی ماشینها جای مشاغل را بگیرند. برای این پیشبینی آمار و ارقام مختلفی را اعلام میکنند. برای مثال در گزارش شرکت مشاورۀ مکنزی آمده است که تا سال ۲۰۳۰ برخی از فعالیتهای کاری تماماً با استفاده از اتوماسیون انجام خواهد شد. کاخ سفید نیز در سال ۲۰۱۶ در گزارشی اعلام کرد که مشاغلی مانند رانندگی از میان خواهند رفت.
اتوماسیون مشاغل جدیدی را نیز ایجاد خواهد کرد؛ اما در هر صورت بسیاری معتقدند که موجب ایجاد بحران در جامعۀ مدرن خواهد شد. گفته میشود که اتوماسیون چندان دور از ما نیست و با آن فاصلۀ زیادی نداریم. بسیاری از منابع پیشبینی کردهاند که این تغییر تا سال ۲۰۵۰ به شکل گستردهای محقق خواهد شد.
طبق آمارهای موجود، اتوماسیون سهم نیروی کار را کمتر کرده و خواهد کرد. برخی برآوردهای آماری در این زمینه قابلتوجه هستند. برای مثال در بخش کشاورزی سهم نیروی کار از سال ۱۸۴۰ تا سال ۲۰۲۰ از ۶۰ درصد به ۳ درصد رسیده است. طبق آمار ادارۀ کار آمریکا، مشارکت نیروی کار از ۱۹۹۵ تا کنون کاهشی بوده است؛ یعنی با وجود بالا رفتن بهرهوری، تعداد نیروی کار کاهش یافته است. گزارش موسسۀ مکنزی در سال ۲۰۱۷ نیز این آمارها را تأیید میکند. گزارش کاخ سفید در سال ۲۰۱۶ نیز حاکی از رشد بهرهوری در عین کاهش نیروی کار است.
روند اتوماسیون معمولاً دو تأثیر عمده برجای میگذارد:
- بیکاری ساختاریافته؛ که موجب شده گزینهای جز درآمد پایۀ جهانی نداشته باشیم.
- قطبی شدن بازار کار؛ یعنی بسیاری مشاغل موضوعیت خود را از نظر نیروی کار انسانی از دست دادهاند؛ این مشاغل معمولاً متعلق به طبقۀ متوسط هستند؛ در نتیجه در هرم اقتصادی، طبقۀ متوسط تضعیف میشود. این وضعیت موجب تشدید نابرابری میشود که هماکنون نیز با آن مواجه هستیم؛ اما به نظر میرسد فناوری آن را بیشتر نیز خواهد کرد.
مالیات بر رباتها به نفع انسانها!
حال باید پرسید درآمد پایۀ جهانی چه پاسخ و راهحلی برای روند موجود و آتی ناشی از اتوماسیون دارد؟ این سؤال از دو جنبه قابل بررسی است:
- ارزش رهاییبخش درآمد پایۀ جهانی
- ماهیت جبرانی درآمد پایۀ جهانی و نقش آن در بازتوزیع ثروت اقتصادی.
در مورد ارزش رهاییبخش درآمد پایۀ جهانی گفته میشود که این درآمد به صورت قطعی نابرابری را جبران نمیکند؛ اما موضوع درآمد پایۀ جهانی عدد نیست؛ زیرا این درآمد موجب رفع نیازهای اساسی افراد جامعه میشود و همین موضوع باعث شکوفایی استعدادهای افراد میشود و همین شکوفایی باعث بالارفتن سرمایۀ اجتماعی جامعه، بهبود عملکرد تحصیلی و کاهش جرم در جامعه میشود.
در بعضی مناطق این ایده به صورت پایلوت اجرا شده و نتایج نشان میدهد که وضعیت اجتماعی از لحاظی بهبود یافته است. برای مثال در هندوستان دربارۀ گروهی از کشاورزان پژوهشی انجام شده است. این کشاورزان به محصول خود وابسته بودند و در بخشی از سال به واسطۀ داشتن محصولات، در مقایسه با بخش دیگر سال، سرمایۀ مادی بیشتری داشتند. از این کشاورزان آزمایش هوش (IQ) گرفته شد؛ نتایج نشان میداد که عملکرد هوشی کشاورزان در آن بازۀ زمانی که ثروت بیشتری داشتند، بالاتر بود.
در نتیجه میتوان گفت که فقرا لزوماً بهرۀ هوشی کمتری از ثروتمندان ندارند؛ بخشی از عملکرد آنها (تصمیمات اشتباه، سوءاستفاده از الکل و مخدر و …) وابسته به شرایط اقتصادی دشواری است که در آن قرار دارند. حامیان درآمد پایۀ جهانی میگویند که دادن چنین درآمدی به افراد فقیر موجب میشود که افراد نیازهای اساسی خود را برطرف کنند و از ذهنیت فقر رها شوند.
استدلال دیگر، ارزش جبرانی درآمد پایۀ جهانی است که موجب بازتوزیع ثروت میشود. در ساختار اتوماسیون، مسئلۀ نیروی کار و اتحادیۀ کارگری وجود ندارد. در این ساختار، این ثروت به نوعی مالیات بر ربات است و لازم است که میان جامعه توزیع شود. دراینباره، گفته میشود که سرمایه به صورت اجتماعی ساخته میشود و نباید به صورت شخصی از آن بهرهبرداری کرد.
در علوم اجتماعی و علوم انسانی، اجرا و آزمایش یک ایده بسیار دشوار و زمانبر است؛ به ویژه اینکه کنترل متغیرهای اجتماعی کار پیچیدهای است. در مناطق مختلف جهان، ایدۀ درآمد پایۀ جهانی با عناوین و رویکردهای مختلف مورد استفاده قرار گرفته است. در شهر دوفین کانادا به صورت آزمایشی، به مدت سه تا چهارسال، به افراد حقوق پایهای داده شد. نتایج نشان میدهد که در این مدت عملکرد تحصیلی رشد داشته و آمار بستریشدن در بیمارستان نیز کاهش یافته است.
این ایده در میان بیخانمانهای لندن نیز آزموده شده است. نتایج آن نشان میدهد که اگرچه درآمد پایۀ جهانی نتوانسته نابرابری را کاهش دهد، ولی در شکوفایی استعدادها تأثیر زیادی داشته و در سیاستهای رفاهی از هزینههای گزافی که دولت به واسطۀ نبود این درآمد پایه متحمل میشد، کاسته است.
از سوی دیگر نقدهایی جدی به ایدۀ درآمد پایۀ جهانی مطرح است. فرانسیس فوکویاما در کتاب هویت؛ مطالبه کرامت و سیاست ناخشنودی و مایکل سندل در کتاب استبداد شایستگی نقدهایی را به درآمد پایۀ جهانی وارد میکنند. یکی از این نقدها آن است که درآمد پایۀ جهانی مسئلۀ نابرابری را حل نمیکند و ما باید توجه خود را به ساختارهای مولد این نابرابری معطوف کنیم.
طبق این نقدها، نابرابری مسئلۀ پول نیست که با درآمد پایۀ جهانی حل شود. بحث دیگر کرامت و هویت طبقۀ کارگر است. مفهوم مدرن کار داشتن نقش در اجتماع است. وقتی شما نقشی در اجتماع نداشته باشید، با پرداخت حقوق به شما، کرامت انسانیتان رعایت نمیشود.
یکی از نکاتی که در کتاب استبداد شایستگی مطرحشده، آن است که در ساختار جهانیشدن ما به مصرف توجه میکنیم (کالا به صورت ارزانتر به دست مصرفکننده برسد)؛ اما تأکید متخصصان علوم اجتماعی، از جمله مایکل سندل، آن است که به جای آنکه هدف دسترسی مصرفکننده به کالای ارزانتر باشد، به تولید توجه شود. هماکنون برای ارزانتر کردن کالا برای مصرفکننده، تولید برونسپاری میشود؛ یعنی به جای سپردن کار به کارگر کشورهای توسعهیافته که حقوق مشخصی را مطالبه میکند، شرکتها تولید را به کارگران کشورهای درحالتوسعه میسپارند و بدین ترتیب تولید را ارزان میکنند.
حال اگر از زاویۀ کرامت کار به این فرایند بنگریم، لازم است که به تولید توجه کنیم. در چنین چارچوبی کرامت و هویت کارگران بر رشد اقتصادی مقدم است و اولویت دارد.
نقد دیگر آن است که این طرح از نظر عملی به صورت گسترده اجرا نشده و پیامدهای اصلی آن هنوز آشکار نشده است. اخیراً در فنلاند در حال اجرای این ایده هستند؛ اما باز هم این کار به صورت محدود انجام میشود و سایر متغیرها کنترل نشده است. البته این ماهیت سیاستگذاری اجتماعی است. برخلاف آزمایشهای طبیعی که در آزمایشگاه و در شرایط کنترل متغیرها انجام میشود، در متن اجتماع با متغیرهای انسانی سروکار داریم.
یک جملۀ معروف با این مضمون وجود دارد که هیچچیز نیرومندتر از ایدهای نیست که زمانش فرارسیده باشد. به نظر میرسد که زمان تحقق ایدۀ درآمد پایۀ جهانی نیز فرارسیده است. دستِکم در دهۀ گذشته به این ایدۀ رفاهی اندیشیده شده تا بدون واسطه و بوروکراسی پول به دست شهروندان برسد.
تحقق ایده درآمد پایه جهانی با کمک مفهوم بلاکچین و رمزارزها
در ایده درآمد پایه جهانی یا UBI مفهوم درآمد بسیار کلیدی است. از وقتی مفهوم فناوری بلاکچین و ابزارهای مرتبط با آن چون رمزارزها و کیف پولهای دیجیتال همهگیر شده این ایده مطرحشده که درآمد پایۀ جهانی بیش از آنکه یک مسئولیت یا رسالت حاکمیتی یا کشوری یا حتی حمایتی باشد، به معنای کسب درآمد از یک محصول، فراِیند یا نوآوری مشارکتی است.
به عبارتی کسب درآمد افراد زیادی از کاری که در حال انجام است، اما نیروی انسانی در آن به حداقل رسیده است؛ این کاهش نیروی انسانی به دلایلی مانند اتوماسیون یا رباتیکشدن رخ میدهد، یا آنکه حاصل شبکههای غیرمتمرکزی است که در نهایت میتوانند ثروتآفرین باشند.
برای نمونه غیرمتمرکز کردن رسانهها یا شبکههای اجتماعی که امروز به صورت متمرکز برای بسیاری از شرکتها ثروتهای هنگفت چندصدمیلیاردی تولید میکنند کمک میکند که این ثروتها با مفهوم درآمد پایه جهانی توزیع شوند. وقتی این ثروتها و درآمدها از تملک و سیطرۀ یک نهاد متمرکز خارج میشوند، طبق ایدۀ درآمد پایۀ جهانی، لازم است که در جامعه توزیع شوند.
این ایده اعتقاد دارد، اجتماعات با یکدیگر چیزی را میسازند که کسی مالکش نیست؛ یعنی اینگونه نیست که کاری انجام نشود اما درآمد بین همگان توزیع شود. این ایده یارانه است که قبلاً استفاده شده و به شکست رسیده است. بلکه در UBI کار به دلیل اتوماسیون، با وجود نبود نیروی انسانی، همچنان انجام میشود؛ مثلاً قطار خودرانی که بدون راننده و خدمه مسافران را جابهجا میکند و کماکان درآمد ایجاد میکند؛ اما این درآمد بدون نیروی کار تولیدشده و میتواند در جامعه توزیع شود.
لازم به ذکر است که در سیستم یارانه مفهوم کار وجود ندارد؛ در یارانه بیشتر مفهوم حمایت و حق محوریت دارد؛ اما در سیستم درآمد پایه جهانی، کاری در حال انجام است و ثروتی در حال خلق شدن است؛ حال لازم است که این ثروت در کل اجتماع یا در بین یک جامعه خاص توزیع شود.
بلاکچین دقیقاً چنین کارکردی دارد. به نظر میرسد، وقتی این توزیع ثروت در بستر بلاکچین و رمزارزها محقق میشود، لازم است که از حاکمیتهای محلی فراتر برویم؛ در این صورت به نظر باید universal را جهانی ترجمه کرد نه همگانی (درآمد پایۀ جهانی)؛ زیرا برابرنهاد همگانی به این ایده بُعد محلی و کشوری میدهد. تحقق مفهوم جهانی این درآمد نیازمند بلاکچین است تا افراد با کیفپولهای الکترونیکی خود بتوانند به درآمدهای بخشهایی از اقتصاد که از شکل متمرکز خارج شده، وصل شوند.
آیا میتوان به تحقق UBI امیدوار بود؟
درآمد پایه جهانی هنوز به صورت گستردهای اجرا نشده است؛ یکی از عواملی که میتواند به هر ایدهای اعتبار ببخشد، قابلیت اجراشدن آن است. یکی از سیستمهای مشابه درآمد پایۀ جهانی سیستم اقتصادی-سیاسی سوسیالدموکراسی است که برای مثال در کشورهای اسکاندیناوی حاکم است؛ این کشورها موفق شدهاند به هدف غایی ایدۀ درآمد پایۀ جهانی دست پیدا کنند و واقعاً توانستهاند شکاف طبقاتی را کاهش دهد. سیستم درآمد پایۀ جهانی اگر بتواند نقصهای سیستم سوسیالدموکراسی را برطرف کند، عالی است؛ اما لازم است که این ایدۀ انتزاعی به عمل تبدیل شود.
وقتی دربارۀ درآمد پایه جهانی صحبت میکنیم، مشخصاً universal بودن آن به معنای جهانی بودنش است. مقالات مختلفی که دربارۀ درآمد پایۀ جهانی منتشر شده نیز معطوف به جهانی بودن آن است. برای فهم این نکته باید دید ایدۀ درآمد پایۀ جهانی چرا و بر اساس چه مشکلی طرح شده است.
مشکل اصلی آن است که شرکتهایی وجود دارند که از جیب تک تک افراد در حال کسب درآمد هستند. درآمد آنها به ثروتی تبدیل میشود که ما سهمی از آن نداریم. همچنین این شرکتها به دولت کشوری که در آن مستقر هستند، مالیات میدهند. این مالیات نیز برای رفاه مردم آن کشور صرف میشود.
در سی سال آینده شرکتهایی زیادی در حوزۀ فناوری مانند هوش مصنوعی و روباتیک فعالیت خواهند کرد؛ برای مثال رباتهایی را تولید میکنند که صفر تا صد کشاورزی را انجام میدهند؛ در این صورت وجود نیروی کار در کشاورزی چه در ایران و چه در بنگلادش معنا ندارد. آن شرکتها بخش بزرگی از کل گردش مالی کشاورزی در دنیا را مالک خواهند شد.
بدینترتیب قدرت و حوزۀ نفوذ بسیاری از این شرکتها بیش از دولتها خواهد بود؛ بنابراین اگر درآمد پایۀ جهانی ماهیت جهانی نداشته باشد، مفهومی ندارد. برای مثال فرض کنید دولت آمریکا از تسلا که خودروهای بدون راننده تولید میکند، مالیات بگیرد و به رانندهای که در افغانستان بیکار شده حقوق بدهد.
شرکتهای اقتصادی در سالهای آینده بخش بزرگی از اقتصاد دنیا (نه فقط در کشوری که مستقر هستند) را مالک خواهند شد؛ بنابراین طبق ایده درآمد پایه جهانی، شرکتی که در آمریکا مالیات میدهد، مالیات آن باید میان مردم دنیا توزیع شود.
نکته دیگر درباره basic بودن است. واژه basic برای مردم مختلف دنیا معنای متفاوتی دارد و سؤال این است که چگونه میتوان آن را تعریف کرد. شاید واژۀ basic برای یک شهروند ایرانی به معنای خوراک و پوشاک و مسکن باشد، اما در جایی دیگر مقولۀ هنر یا ورزش نیز در زمرۀ نیازهای اساسی قرار داشته باشد.
اگر بخواهیم درآمد پایۀ جهانی را در حد یک موضوع حاکمیتی و به شکل جزیرهای ببینیم، به سیستم یارانه میرسیم که صرفاً شاید مقدار آن از مقدار کنونی یارانۀ ایران بیشتر باشد، اما تفاوتی را در ساختارها به وجود نمیآورد. نکتۀ مهم آن است که تمام انسانها در هرکجای دنیا، با هر زبان و نژاد و ملیتی، فارغ از آنکه شغل و دانش آنها چیست، باید بتوانند نیازهای حداقلی خود را برطرف کنند؛ و مالیات پرداختی از سوی شرکتهایی که در مقیاس جهانی کار میکنند، باید در این مسیر مصرف شود.
منتقدان چه میگویند؟
البته برخی منتقدان میگویند ایدۀ درآمد پایۀ جهانی جنبههای مثبت و منفی خودش را دارد. آنها میگویند استقلال فرد وابسته به مالکیت است. حتی درآمد در اولویت دوم قرار دارد. در همه جای دنیا فاصلۀ طبقاتی در حال زیادشدن است؛ یعنی درصد مالکیت یک درصد بالای جامعه در حال افزایش یافتن است و دهکهای پایینتر روزبهروز مالکیت کمتری دارند و قدرتشان رو به کاهش است. این وضعیت موجب فشار روزافزون به ده درصد پایین جامعه میشود و همین ممکن است به امکان شورش و انقلاب دامن بزند.
منتقدان میگویند ایدۀ درآمد پایۀ جهانی نیز آن است که اگرچه ما نمیتوانیم مالکیت را توزیع کنیم، اما امکان توزیع درآمد را داریم و این بهتر از هیچچیز است. ایدۀ بالا رفتن قیمت بنزین و توزیع بخشی از آن میان دهکهای پایین جامعه بهتر از هیچچیز است؛ اما اینکه برابری به گونهای در جامعه به وجود آید که این دهکها مالکیت بیشتری داشته باشند، گزینۀ بهتری است.
اگر چارهای نداریم و قرار است که نسل به نسل مالکیت ما کاهش یابد و در مقابل مالکیت منابع در اختیار گروه محدودی از جامعه قرار گیرد، ایدۀ درآمد پایۀ جهانی خوب است، به ویژه اینکه اتوماسیون جای نیروی کار را میگیرد؛ اما در نهایت مالکیت مهم است.
به ویژه در ایران که دولت مالک نفت و بخش مهمی از اقتصاد است، درآمد پایۀ جهانی نیز عموماً در اختیار دولت است. در آمریکا شرکتها در مقایسه دولت بخش بزرگتری از اقتصاد را در دست دارند و با وجود آنکه درآمد پایۀ جهانی به دست دولت تقسیم میشود، این شرکتها هستند که برای آن تصمیم میگیرند؛ این وضعیت نیز مخاطرات خود را دارد.
منتقدان بدبینانه میگویند در دورهای دولتها از ترس از کنترل خارج شدن و شورشهای اجتماعی بخشی از ثروت را به شکل یارانه میان مردم تقسیم میکردند و حالا شرکتهای بزرگ (حتی سیستمهای غیرمتمرکز که بخش اعظم توکنهای آنها در اختیار افراد یا شرکتهای خاصی ممکن است باشد) به این نتیجه رسیدهاند چون سیستم مالکیت جهانی تغییر انقلابی نخواهد کرد، دستکم توزیع بخشی از ثروت در قالب درآمد پایه جهانی جلوی شورشها و انقلابها را میگیرد! البته نگاه خوشبینانه همچنان رویکردی قویتر نسبت به این مفهوم دارد و میگوید وقتی به دلیل تمرکززدایی و اتوماسیون زیاد، ثروت از دست شرکتها و نهادهای متمرکز خارج شود هم افراد کمتر کار خواهند کرد و هم ثروت تولید شده را با کمک مفهوم UBI میتوان عادلانهتر توزیع کرد.
دیدگاهتان را بنویسید